هر روز انتظار ، انتظار . انتظار کسی که تو را فراموش کرده است. چه بیهوده است نگاه

 

کردن به درهایی که برای همیشه بسته می مانند. چه بیهوده است ،نگاه کردن در آئینه

 

 هایی که صادق نیستند. به چشمهای خودت هم شک می کنی . دلت را بر می داری و کوچ  می کنی.

 به قربانگاه می رسی. خودت هستی و خودت. قربانی می شوی ، به دستان خودت. عشق را زنده می کنی. و در تنهایی هایت غرق می شوی. چه خون سیاهی ! چه  خون سیاهی !.......

 

دردت را به هیچکس مگو.هرگز به روی کسی لبخند مزن. با کسی نه بگو ، نه بشنو.

 

 سکوت کن ، سکوت. رازت را فاش مکن. مبادا دلت هم از رازت با خبر شود. تنها باش ،

 

تنهای تنها. و همه را دوست بدار. واین را هرگز در گوش کسی هم نجوا مکن.

 

به حرفهایم خوب گوش بده. راز این است: تنها باش و عاشق !.

 

بگذار در تنهایی ات همه جای بگیرند. دوست و دشمن، منافق و موافق ، خشک و تر ، او و آنها. در را به روی کسی مبند بگذار همه در تنهایی ات شریک باشند. تنهایی ات را که در آن عاشق به قربانگاه رفت و عشق از آسمان نازل شد. عشق وقتی بر تو نازل می شود  که خودت را در پای خودت قربانی کنی. عاشق را تنها یک چیز از پای در می  آورد :

 

انتظار ، انتظار، انتظار......

 

               

 
بگذار هر روز، دلیلی باشد در دست
بگذار هر روز، عشقی باشد در دل
بگذار هر روز، دلیلی باشد برای زندگی
امشب هم فراموش کرد، مثل همه شبهایی که پشت پنجره او را به انتظار می نشستم و او نمی آمد
آه ... صبح نزدیک است
صدای خنده مستانه اش آمد، اما پنجره‌ام دیگر گشوده نخواهد شد
چرا که دیگر از این پنجره خت که انتظارم را به تمسخر می‌گیرند  بی زارم
خوش باش که من عمری ست به شنیدن خنده ی سر خوش و مستانه ات، به نگاهی دزددانه از پس پنجره دلخوشم ....
در گذر زمان،
عشق ها می میرند و فقط  خاطره‌هاست که شیرین و تلخ، دست نخورده به جای می مانند.

 
بیشتر از همیشه دوستت دارم
گر چه از عاشقی
و از عاشق شدن بیزارم
زیر آوار فرو ریخته عشق
از دلم چیزی نمونده که به تو بسپارم
اگر بیهوده می ترسیدم
عشق را آنگونه که هست میدیدم
شاید این لحظه غمگین وداع
قلبمو دوباره می بخشیدم
هر دریچه ای که رو به شب گشودم
فکر تنهائی چشمهای تو بودم
عاشقانه ترین سروده ام شعر چشمهای تو بوده
از تو بوده
 
 

برگشتم که بهت بگم

تنها توی این خونه و بدون تو...
دیوارهای سفید و خالی این خونه هم با من از تو می گفتند.به در و دیوار خیره شده بودم و مثل ابر بهاری می باریدم.دلم برات تنگ شده...
خیلی صبر کردم اما تو همیشه در فرار و شتاب بودی.هرگز ندیدمت یا شاید ظاهرت و دیدم و هیچ وقت به درونت توجه ای نکردم.متاسفم...
نفهمیدی چه روزها و چه شبهایی را بدون تو گذراندم.

 تنهام گذاشتی .....
از تو یاد گرفتم عاشق زندگی و مهر و محبت باشم٫ یاد گرفتم با لجبازی کردن و غصه خوردن به هیچ جا نمی رسم.صبر و تحمل٫ عشق واقعی، خیلی چیزها را یاد گرفتم اما یاد نگرفتم که چه باید بکنم که این دل شکسته و ناامید من تو را فراموش کنه...
همه حرفهایم را در یک جمله برات خلاصه می کنم : دوستت دارم اما فرصت ماندن ندارم!!!
دنبالم نگرد و وقتی دیگه نباشم می فهمی عشق چیه و عاشقت کیه!!!
به قولی هم که دادم عمل می کنم اخرین صفحهات  دفترچه کهنه خاطرات را هم می نویسم.
برگشتم که بهت بگم اومدم برای خداحافظی...

دیشب کمکم نکردی

دلم هم شکست 

 وقتی آموزگار گفت عشق چند بخشه یه بار دستم رو از بالا به پایین آوردم و با خوشحالی داد زدم و گفتم :  یک بخش فقط یک بخش

 ولی وقتی تو رو شناختم فهمیدم عشق سه بخشه :

عطش دیدن تو ....

                  شوق با تو بودن...

                                    اندوه بی تو بودن ...

                                                       

 

یه دل شکسته دارم

کی می خره؟

دوستم میگفت : یه جا سراغ داره که دل شکسته رو خوب می خره.

آدرس اونجا رو به زحمت پیدا کردم

تو یکی از کوچه های تنگ و تاریک

تابلو مغازه خیلی قدیمیه طوری که اصلآ معلوم نیست چی نوشته

فقط کلمه قلب ویه کلمه که نصفش پیداست، ابد.. که اونم به هزار مصیبت

میشه خوندش

صاحب مغازه یه پیرمرده

نشسته رو یه صندلی و داره با یه تکه نخ محکم یه قلب رو وصله میزنه

وای چه قدر قلب اینجاست!!

بزرگ ، کوچیک، متوسط

یه سریشون تو شسشه الکل و یه سری هم خشک کرده و زده به دیوار

- سلام

- یه دل آوردم واسه فروش

                                        چند بار شکسته؟

                                                    - مگه مهمه؟

:بله، هر چی کمتر بهتر

- با اینها چیکار میکنی؟

:مگه نمیبینی؟

- آره خوب ولی واسه چی اینها رو جمع میکنی؟

:بده اون دلتو ببینم چند می ازه

اون رو ورانداز میکنه و زیر لب یه چیزایی زمزمه میکنه:

این دو تا درست میشه، این یکی خیلی بزرگه...

چند دقیقه فکر میکنه

:دل خودته یا پیداش کردی؟

:از کسی خریدی؟

- نه مال خودمه  

- چند میخریش؟

: قیمتی نداره.

- من اگه بخوام یکی ازت بخرم چند میدی؟

: بستگی داره.

- به چی؟

:کدومش رو بخوای

- مثلآ اون

:فروشی نیست

- چرا؟

:عتیقست

- مال کی بوده؟

: مجنون

- خب اون

:فروشی نیست

- آخه چرا مگه مال کیه؟

: سواد داری زیرش نوشته که .....

- خب اون چی؟

: اون اصلآ فروشی نیست

- مال کیه؟

: مال خودمه

 

- حالا مال منو چند می خری؟

:یه کلام 5هزار تومن

چشام از کاسه زد بیرون،آخه چرا؟

:قلبت خیلی وصله داره

چند جاش هم اصلآ درست نمیشه

 آدم معروفی هم که نیستی

- خب نیستم ولی عاشق که هستم

با مسخره پوزخندی زد و گفت:

:عاشق ، یه عاشق زنده اصلآ با عقل جور در نمیاد

این قلبهایی که میبینی همه مال عاشقهایی هست که از عشق حقیقی مردن

پس تو چرا هنوز زنده ای؟ پس تو عاشق نبودی

نه قلبت به دردم نمیخوره

دلم رو ازش پس میگیرم و بر میگردم تو راه همش به جمله های آخر پیرمرد فکر میکردم ((یه عاشق زنده اصلآ با عقل جور در نمیاد این قلبهایی که میبینی همه مال عاشقهایی هست که از عشق حقیقی مردن پس تو چرا هنوز زنده ای؟))

به خونه که رسیدم یه راست به تختم اومدم و خوابیدم

تو خواب دیدم که دارم با قلبم صحبت می کنم

اون میگفت: چرا می خوای منو بفروشی؟ اصلآ تو چرا انقدر احساساتی هستی که من رو انقدر شکننده کردی؟ مگه گناه من چی بوده که مال تو شدم؟ همه رو بهم ترجیح میدی، هیچ وقت به فکر من نبودی. حتی اون پیرمرد هم واسه قلبش ارزش قائل بود و نمی خواست بفروشه.ولی تو...

بعد هم زد زیر گریه

از خواب پریدم عرق کرده بودم و چشمهام پر از اشک بود.دستمو رو قلبم گذاشتم و مدام تکرار میکردم

دوستت دارم دوستت دارم

دیگه هیچ وقت نمی ذارم حتی یه خراش کوچیک روت بیفته

قلبم تند تند میزد سرم رو روی  متکا گذاشتم و با تکرار جمله دوستت دارم به خواب رفتم

 به  خواب آرومی رفتم یه  خواب  ابدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد