دل نوشت


 
ای عاشق در انتظار چه نشستی ؟
در انتظار بادهای پائیزی .باران های بهاری.برگ های زرد ویا شکوفه های ارغوانی؟......
انتظار بیهوده است،پنجره را باز کن،جدال را بشکن،غبار را بشوی و خاطره ها را به خاطره ها بسپار .....
تا پایان پایان ها ماندست این است زندگی...این است روزگار...!
دیدم دلم گرفته هوای گریه دارم تو این غروب غمگین دور از رفیق و یارم.....
دیدم دلم گرفته دنیا به این شلوغی این همه آدم اما من کسی رو ندارم....
دیدم غروبه اما نه مثل هر غروبی پهنای آسمونو، از غم ندیده بودم ،هرگز به این شلوغی
دیدم که جاده خستس از اینکه عمری بستس
اونم تموم حرفاش یا از هجوم بارون یا از پلی شکستس
اونم تموم راهاش یا انتها نداره یا از میونه بستس
من و غروب و جاده رفتیم تا بینهایت از دست دوری راه یکی نکرد شکایت
گم شدیم از غریبی من و غروب و جاده
از بس هوا گرفته از بس که غم زیاده پر از غبار غم بود هر جا نگاه می کردی
کی داشت خبر که یک روز میری که بر نگردی
دیدم غروبه اما نه مثل هر غروبی ...!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد