دل نوشت


 
ای عاشق در انتظار چه نشستی ؟
در انتظار بادهای پائیزی .باران های بهاری.برگ های زرد ویا شکوفه های ارغوانی؟......
انتظار بیهوده است،پنجره را باز کن،جدال را بشکن،غبار را بشوی و خاطره ها را به خاطره ها بسپار .....
تا پایان پایان ها ماندست این است زندگی...این است روزگار...!
دیدم دلم گرفته هوای گریه دارم تو این غروب غمگین دور از رفیق و یارم.....
دیدم دلم گرفته دنیا به این شلوغی این همه آدم اما من کسی رو ندارم....
دیدم غروبه اما نه مثل هر غروبی پهنای آسمونو، از غم ندیده بودم ،هرگز به این شلوغی
دیدم که جاده خستس از اینکه عمری بستس
اونم تموم حرفاش یا از هجوم بارون یا از پلی شکستس
اونم تموم راهاش یا انتها نداره یا از میونه بستس
من و غروب و جاده رفتیم تا بینهایت از دست دوری راه یکی نکرد شکایت
گم شدیم از غریبی من و غروب و جاده
از بس هوا گرفته از بس که غم زیاده پر از غبار غم بود هر جا نگاه می کردی
کی داشت خبر که یک روز میری که بر نگردی
دیدم غروبه اما نه مثل هر غروبی ...!

 

شعر


 

کی اشکاتو پاک می کنه شبا که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
شونه ی کی مرهم هق هقت میشه دوباره
از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
برگ ریزونای پاییز کی چشم برات نشسته
از جلو پات جمع می کنه برگای زرد و خسته
کی از سرود بارون قصه برات میسازه
از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه
کی از ستاره بارون چشماشو هم میذاره
نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره
نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره

داستان عاشقی من


 

یک روز در خزان بی پایان بودن،
در تکرار روزهای بی احساس
 و در جستجوی بهانه‌ای برای گریز چشمان او بود
 که مرا از قاب خاک برون برد،
 پروازی فراتر از افسون و خوابی بیش از جنون.
 
 در آن هنگام غرورم را گم کردم و نیاز را یافتم،
 قدرتی به عمق یقین.
 با گفتن راز دل وارد دریایی بی‌کران شدم
و حال با قلبی لبریز از زمزمه عشق سرگردان
در سفر چشمهای اویم و با تمام وجود می‌خوانم؛

گر شوم مجنون ز عشقت، تا ابد دیوانگی معنا ندارد...


فرصت


چون به دیدار دوست می روی ؛
دیدار را دریاب
کسی چه می داند ؟
شاید فرصتی دیگر دست ندهد
آنگاه پشیمانی سودی نخواهد داشت
درست همان گذشته نشکفته است که آزارت می دهد
همان چیزی که می خواهی بگویی و نمی توانی
کسانی هستند که آرزو دارند به کسی بگویند
دوستت دارم
و سالها دو دلند و این را بر زبان نمی رانند
روزی می رسد که او رفته است
و عاشق می گرید و فریاد می کند
نتوانستم به او بگویم دوستش دارم ...

یار خوب


هنوز میشه تو چشات خیلی چیزا رو پیدا کرد.
میشه با گر گر دستهای تو خیلی کارا کرد
میشه تو چشمای تو گم شد و مرد
میشه دریا رو به به بغض تو سپرد.
میشه با چشم تو رنگها رو شناخت
میشه بهترین ترانه ها رو ساخت
میشه تو چشم تو آتیش بازی کرد
میشه با چشم تو تیر اندازی کرد
نگو دیره
من از این فاصله ها بد جوری گریم میگیره
نگو دیره
من از این بی خودیها بد جوری گریم میگیره
میشه هر قصیده رو با چشم تو اندازه گرفت
میشه با چشم های تو قدیمیها رو زنده کرد
همه کاشکاریها ترانه ها
همه ماشین دودیها مثنوی ها
میشه فریاد زد و رفت تا ته دشت
میشه در یا شد و از خشکی گذشت
نگو دیره
من از این فاصله ها بد جوری گریم میگیره
نگو دیره
من از این بی خودیها بد جوری گریم میگیره

خدانگهدار


خیلی وقته که آسمان را میشناسید.خیلی وقته که با نوشته های بی سر و ته من آشنای دارید و تحملم میکنید.
اما این آسمان دیگه کم کم به آخر خودش داره نزدیک میشه وهر شروعی بلاخره یه روز پایانی داره و این شروع هم داره به آخر کار خودش نزدیک میشه! یا شاید شده....
برای من که واقعا تجربه خوبی بود..خیلی چیزا از این وبلاگ وآدامای که اومدن اینجا و کلی با هم خودمونی شیدیم و رفیق شدیم یاد گرفتم .کلی هم وقت گذاشتم براش و خوشحالم که نتیجه و تجربه خوب و شیرینی ازش کسب کردم...و تا آخر عمرم فراموش نمیکنم.......
دیگه نه حوصله نوشتن رو دارم و نه وقت، به قول معروف وقتی آدم دلش خوش نباشه دلش به هیچ کاری راضی نمیشه...
نمیدونم ولی تا به حال شندید که میگن هر چیزی دوره ای داره و یه روز تموم میشه...خیلی رک بخوام بگم...دوره این وبلاگ هم تموم شده و فکر میکنم اگر حرفی بخوام بزنم باید یه جای دیگه و در موقعیت دیگه بگم و بنویسم که فعلا این موقعیت پا نداده و معلوم هم نیست کی این طوری بشه...(یعنی این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست)
خلاصه امیدورام همیشه دریای باشید و آسمون دریا تون همیشه آبی باشه ...
از اون آبی های خوش رنگ که دریا تون هم آبی و خوش رنگ بشه....(ان شا الله)
دلا این عـــالم فانـــــی به یک ارزن نمی ارزد
به دنیـــا آمــــــدن بر زحمت رفـــتن نمی ارزد
اگر صد ســال در دنیا تو شهد زندگی نوشی
به آن یک ساعت تلخی جان کندن نمی ارزد

-----------------------
یه درد و دل هم بکنم و برم گورما گم کنم تا از ما راحت بشید......
خوب از ما که دیگه گذشت اما تو زندگی با عشق زندگی کنید و با هم مهربون باشید و دل هم را نشکنین....دل سوزوندن واقعا خیلی بده بدجور آدما را میپکونه و رنج میده....
این به عنوان یه کسی میگم که هیچی حالیم نیست...ازتون فقط همینا می خوام که شاد باشید و با عشق زندگی کنید و با وفا و همیشه آبی باشید.
یکی از آرزوهایی هم که از خدا دارم بگم:خدایا دل همه آدمای دنیا را خوش نگه دار و همه مردم را شاد نگه دار...فقط همین.
و فقط می خوام خدا دل دو نفر از این آدمای جهان را بشکنه و بسوزونه تا شاید طعمشا بچشن...
اگر خواستید برام دعا کنید دوباره بتونم بیام.....
در پناه حق باشید...
خدا نگه دار

نصیحت

گر  جهنم  میروی  مردانه  رو